کد خبر : 170560
تاریخ انتشار : چهارشنبه 15 دسامبر 2021 - 18:35
-

ماجرای شهادت یک معلم همراه دانش آموزانش

ماجرای شهادت یک معلم همراه دانش آموزانش

یک روز صبح با یکی از دوستانم برای شناسایی رفته بودیم. ظهر شد و باید مجدد به شناسایی می‌رفتیم. من بیسیم را کوک کردم و بستم. کارهایم را انجام دادم و در ماشین نشستم که شهید محمود موافق بیاید و با هم برویم. یکی از دوستان بیسیم‌چی آمد و به‌زور دستم را کشید گفت: «بیا

ماجرای شهادت یک معلم همراه دانش آموزانش

یک روز صبح با یکی از دوستانم برای شناسایی رفته بودیم. ظهر شد و باید مجدد به شناسایی می‌رفتیم. من بیسیم را کوک کردم و بستم. کارهایم را انجام دادم و در ماشین نشستم که شهید محمود موافق بیاید و با هم برویم. یکی از دوستان بیسیم‌چی آمد و به‌زور دستم را کشید گفت: «بیا پایین.»

به گزارش ایسنا، علی‌اصغر جعفریان ازرزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) در خاطره‌ای پیرامون یکی از همرزمانش به نام شهید محمد موافق روایت می کند: ما بچه‌محل بودیم. در هنرستان شماره دو که الان به‌نام شهید محمد موافق تغییر نام یافته، شاگردش بودم. او ازجمله معلمانی بود که با بچه‌ها صمیمی می‌شد و به آنها کمک درسی و فرهنگی می کرد.

روابط عمومی‌اش خیلی قوی بود. هرکس ۱۰ دقیقه با او برخورد می‌کرد شیفته رفتار و منشش می‌شد. شده بود پلی که دانش‌آموزان را از مدرسه به جبهه وصل می‌کرد.با محمد موافق آخرین بار در عملیات «نصر ۴» همرزم بودم. محمد فرمانده گردان و من مسئول تبلیغات گردان و بیسیم‌چی بودم. منطقه سردشت بودیم و می‌خواستیم عملیات کنیم. بعثی‌ها شروع کردند به بمباران شیمیایی. همه بیمارستان‌ها پر از مجروحان شیمیایی شده بود.

*مروری بر عملیات «نصر ۴ »

چهار روز بعد، عملیات نصر ۴ انجام شد. گردان ما ترابری را به عهده گرفت و با قاطر باید آذوقه و مهمات را به رزمندگان می‌رساندیم. کار بسیار سختی بود. این مسئولیت را گردان‌های دیگر قبول نمی‌کردند.  محمد موافق به خاطر اخلاص و صداقتش این وظیفه را انجام داد. رزمندگان گردان ما بچه‌های تهران بودند و نمی‌دانستیم با حیوانات چطوری رفتار کنیم. چطور بار بزنیم و ببندیم و راهشان ببریم. در قله ماووت که عملیات کردیم آتش دشمن زیاد بود. یکبار تیر به قاطر اصابت کرد و شهید محمد موافق دستور داد حتماً قاطر معالجه شود.

یک روز صبح با یکی از دوستانم برای شناسایی رفته بودیم. ظهر شد و باید مجدد به شناسایی می‌رفتیم. من بیسیم را کوک کردم و بستم. کارهایم را انجام دادم و در ماشین نشستم که محمد موافق بیاید و با هم برویم. یکی از دوستان بیسیم‌چی آمد و به‌زور دستم را کشید و گفت: «بیا پایین.» نوبتی می‌رفتیم. مرا به‌زور پایین کشید و جای من نشست. آنها در همان مأموریت شهید شدند. محمد به اتفاق پنج نفر بالای قله ماووت رفتند تا شناسایی کنند که یک خمپاره نزدیک‌شان اصابت کرد و همانجا به شهادت رسیدند. من همان روز در محور دیگری مأموریت رفته بودم که از پشت بیسیم صداها را می‌شنیدم. ناگهان صدای شهید موافق قطع شد و هیچ پیامی رد و بدل نمی‌شد. شک کردم. بعد متوجه شدم که او به همراه چند نفر از همکلاسی‌هایم به شهادت رسیده‌اند.

انتهای پیام

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

اخبار سلامت

دیزل ژنراتور

صیغه نامه برای هتل

قیمت فنس

پریفرم

سایت مدیر اکسپرت

خرید انواع هدایای تبلیغاتی خلاقانه

خرید دتکتور گاز از نماینده رسمی ایران

مبانی حقوق مهندسی

خرید صندل عمده

نحوه محاسبه اقساط

قیمت خرید تلویزیون زیر 5میلیون

قیمت فنس

صندلی آرایشگاه

زير نويس ساز

لمینت متحرک دندان

جعبه سازی

اهمیت استفاده از رپورتاژ

بهترین صرافی های ارزدیجیتال

New punjabi songs

سامانه خودنویس

آزمایشات طب کار بدو استخدام

گن بعد از جراحی ژینکوماستی

آموزش خرید بیت کوین

مرجع خرید و فروش هماتیت

سازمان امور مالیاتی

بهترین فیلم های 2023

تقویت انتن موبایل

مانیتور دنا

شیشه ماشین

عرضه کننده سیم خاردار،فنس،ورق های شیروانی با قیمت عمده

خرید اکانت کلش

تشک دو نفره

دکتر علی پرند

https://nipoto.com/ethereum

شرکت کیمیا همرنگ

خرید تابلو برق

اسرارالشفاء

خرید رپورتاژ آگهی

مایکروسافت

  شیائومی 

 سامسونگ 

 گوشی 

 مارک  

اینتل 

 گواهینامه

  قرمز  گورمن

  تبلت  آیفون 

 طراحی

  لایکا  تایوان 

 یوتیوب  

دوربین

  اندروید  

تاشو  

چین

  گلکسی

  پیکسل 

 ساعت 

 ای‌بی 

 هوشمند 

 سطح  

جدید  

شرکت 

 معرفی  

تجاری

  طرح